این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ
به قلمِ مریم شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲. ساعت 18:36 زن، زَبور، جنگ.یا حرمت الحوّا…!بر من نه این رواستکه راه باشد وُمن… گم شده به شولاها.شب… همه شباز گورستانِ گمنامِ غَزهصدای خندیدنِ کودکان می‌آید.یا حرمت الحوا…!این همه هیاهویِ آدمیظلمتِ مظنونِ کدام بی‌چراغی‌ست:قرینهٔ حیرت و هراسِ هیولا.دریغادشمن نمی‌گذاردشور بشنوم اینسه‌تارِ مجروحِ هَلْ عطا را.یا حرمت الحوّا…!مراقبِ مادرانِ دریا باش،آن‌ها را آیا هنوز همیارایِ گریستن هست!؟ این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 22:57

هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست به ظرافتِ شگفتِ تو نمی رسد ظرافتی که در هر نفس وا می داردم با رنگِ مهر، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 22:57

به قلمِ مریم دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲. ساعت 11:0 امروز رو دوست دارم؛ این سکوت و تنهایی، این زوزه ی باد، این هوای نیمه تاریک ابری، عطر خوش خورش کرفس که توی خونه پیچیده، خنکی اتاقم که سکوت رو دلپذیرتر می کنه.دلم می خواد چند روزی زمان کش بیاد؛ تا تموم کارام رو انجام بدم هیچی نمونه بعد مدت طولانی برم بیرون تو خیابونا قدم بزنم بعدش بی دغدغه چند ساعت عمیق بخوابم استراحت کنم و در آخر ساعت ها و ساعت ها بشینم در سکوت کتاب بخونم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 22:57

به قلمِ مریم شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲. ساعت 23:6 من در سکوتِ مطلقِ شب غوطه‌ور شدممسحورِ ماه واژه سرودم، سحر شدمپرچینِ خانه‌ی غزلم را کسی ربود در حصرِ مرگ ماندم و ویران‌کپر شدممن چشم و گوش بسته‌ی او بودم از قدیماو رفت، بعد رفتنِ او کور و کر شدمگفتم: مرا خبر کن اگر رفتنی شدی!بعد از تمامِ شهر از او باخبر شدمصدها هزار غصه درون من است و حیفاین قصه هم گذشت و بدونِ تو سر شدم این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 16:12

به قلمِ مریم یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲. ساعت 13:5 سر به سرم نگذار گمانِ شبانه،سفره‌ ی دلِ مرا در باد، کسی گشوده نخواهد يافت.من خوابِ يک ستاره‌ ی صبورزير بالش ابرهای راحله ديده‌ ام،يا باد می‌آيد و آسمان را خواهد رُفت،يا شايد کرامتی شد و باران آمد این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 16:12

به قلمِ مریم دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲. ساعت 11:14 دیشب خیلی دلم شکست ازین همه غربتِ مادرم. آخر شب بغضم شکست و در سکوت گریه کردم. قلبم درد می کرد ازین همه اندوه. قلبم داشت آتیش می گرفت. تا چهار صبح بیدار بودم. خوابم که برد یه لحظه از شوک شدید و بند اومدن نفسم توی خواب پریدم. برای قلبم ترسیدم. اما دوباره به خواب پناه بردم.چشم که باز کردم، فکر کردم تازه هفت صبحه، هوا نیمه تاریک و ابریه. اما چشمم به ساعت افتاد شوکه شدم ده و نیم بود و تا الان خواب بودم. طبیعیه، چهار شبه تا صبح خوابم نمی بره و استراحت درست ندارم. دلم نمی خواد روزم رو شروع کنم هنوز دلشکسته م. خسته م ازین مسئولیت های سنگینِ رو دوشم. سخت دلگیرم. سرم رو به تاج تختم تکیه میدم و به هوای ابری بیرون پنجره م خیره میشم و به این فکر می کنم چطور این همه روزِ سخت رو از سر بگذرونم و مدیریتش کنم؟ خدا تنهام نذار، به کمکت نیاز دارم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 16:12